سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی خیال جون

اون تئاتری رو که توی پست قبل گفته بودم برای دوازدهمین بار رفتم جالب بودالبته دفعه ی اولی بود که توی مجتمع پردیس زندگی رفتم اون 11 دفعه ی دیگش رو توی سینما تئاتر کانون که حالا کار آقای محمدی ( بهزاد محمدی ) کارگردان و بازیگر تئاتر قهوه خانه ی پدری زری خانوم داره توش اجرا میشه رفتم. خوب اون 11 دفعه خیلی بهتر بود البته از یه نظر هایی هم این یکی بهتر بود. خوبی های سینما کانون این بود که توی هیچ کدوم از دفعات برق نرفت، سالنش هواش خوب بود، بلیطش خیلی ارزون تر بود چشمکالبته خدا رو شکر من این مشکل رو ندارم اما توی این جا اولا که 3 دفعه برق رفتعصبانی شدم!، کیبوردشون اون آخرا خراب شده بود  ( البته این دو مشکل فقط مال اون شب بود) ، بلیطش 10000 تومنه!!!وااااایو البته هوای سالن افتضاح بودتهوع‌آورخسته کنندهولی خب یه چیزایی هم به دیالوگ هاشون اضافه شده بود که کار رو خیلی باحال تر کرده بود.خیلی خنده‌دار

ولی اگه راستشو بخواین من این دفعه رو بیشتر از همهههههههههههههههههههههههههههههههه ی دفعه ها دوست داشتمدوست داشتن چون از خواننده ی این تئاتر که واقعا خیلی خوب میخونه خیلی خیلی خوش صداست ،مهربونه و خیلی هم خوش رو ، امضا گرفتمدوست داشتن. داستانش این جوری بود: یکی از دوستام که این تئاتر رو رفته بود بهم گفت که از رامین* امضا گرفته منم خیلی حسودیم شدمشکوکم و گفتم منم حتما تئاتر جدیدشون که شروع شد میرم و ازش امضا میگیرم اما مجوز تئاتر جدید "مانکن" صادر نشدعصبانی شدم! و دوباره با من بخون رو توی پردیس زندگی روی پرده بردن منم به زور مامانم رو راضی کردم که باید بریم مامانم هم با این تحدید که اگه یه بار دیگه هم بگی بریم همین تئاتر هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ترسیدمقبول کرد خلاصه رفتیم منم که در به در داشتم دنبال پشت صحنه میگشتمخسته کننده البته یه دلخوشی داشتم اونم ایکه میدونستم رامین دیر میاد.تبسم خلاصه بالاخره اومد منم با مامانم و دوستش رفته بودم خلاصه به زور با دوست مامانم رفتیم دنبالش. هر چی بهش نزدیک تر میشدم بیشتر پشیمون میشدم و میخواستم جا بزنم . به 2، 3 قدمیش رسیدیم گفتم من خجالت میکشم شرمندهخودت برو واسم بگیر که یه دفعه دیدم یکی اومد و یه شاخه گل بهش دادم و اونم با خوش رویی ازش گلو گرفت گیج شدم داشت میرفت که دوست مامام گفت میشه یه امضا بدین منم پشت سرش وایساده بودم و انتظار داشتم که امضا رو بکنه و پرت کنه تو صورتم و برهدلم شکست ولی اون به قدری با مهربونی و خوشرویی دفترچرو گرفت و امضا کرد که من از فکری که کرده بودم حسابی خجالت کشیدمشرمنده. خلاصه امضا کرد و داد بهم دوست مامانم داشت میرفت که رامین پرسید شما این تئاتر رو توی وزرا هم اومده بودین! نه؟ گفتیم بله یه ده یازده باری اومده بودیممؤدب خندید و یه ذره با هامون گپ زد و رفت. فقط حیف که بار آخر بودگریه‌آور( الآن حتما میگین این دختره دیوونس! اصلا!)


نوشته شده در دوشنبه 89/12/23ساعت 5:5 عصر توسط بی خیال جون نظرات ( ) |

Design By : Pichak